Eshgh

نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:,ساعت 13:33 توسط ehsan| |

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا ۳ روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و…

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق… ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهی شو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری…

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو … و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن…

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد

نوشته شده در یک شنبه 30 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:12 توسط ehsan| |

اگر خوبان عالم جمع باشند / یقینا نزد من ، تو بهترینی / اگر از خوبترها حلقه سازند / تو در آن حلقه ، میدانم نگینی .

........................................................................
عهد کن یارم بمانی تا قیامت
، ای رها / اولین و آخرین عشقم بمانی ، با وفا / کلبه ای با هم بسازیم با ستونی استوار / گر کنارم تو نباشی بیقرارم ، بیقرار .

........................................................................
عشق من ای کفتر بی پشت بام
/ عشق من ای خواب خوب ناتمام / بی تو رویایم پر از دلتنگی است / فصلهای زندگی بی معنی است .

......................................................................
گاهی اوقات فکر کردن به بعضی ها
، ناخودآگاه لبخندی روی لبانت می نشاند ، دوست دارم این لبخند های بیگاه و آن بعضی ها را .
.......................................................................
قلب من قطعه ای از مزار تنهایی هاست
/ غم دنیاست که در گوشه ی قلبم پیداست / وقتی احساس کنم نیمه ای از جان منی / بی تو هر جا بروم باز وجودم تنهاست .
.......................................................................

تمام قندهای توی دلم را آب کردم برای تو ، تویی که چایت را همیشه تلخ می خوری .
.....................................................................
غمگینم
، مثل پیرزنی که آخرین سرباز برگشته از جنگ ، پسرش نیست .
....................................................................
دیگر فرصتی برای پیامک نیست
، دست واژه ها را می گیرم و به دیدنت می آیم ، دلتنگیت در هیچ پیامی نمی گنجد .

نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:4 توسط ehsan| |

چگونه باور کنم زردی خزان دستانم را در سردی زمستان دستهایت؟

                                                      چگونه در خیالم بگنجانم شاخه های تکیده خیالم را در یخبندان نگاهت؟

یک دم در کوچه پس کوچه های دلم قدم بگذار و بگو که بی خیال از کنار خاطرات قدیمی، از مقابل پنجره انتظار و آینه شکسته ام نخواهی گذشت و مرا با تنهایی ها و آروزهای پرپرم تنها نخواهی گذاشت.

نوشته شده در سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:27 توسط ehsan| |

 

نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:18 توسط ehsan| |

 

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت ، من و مایی نکنیم
 
یادمان باشد اگر خاطر مان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
 
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
 طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
 
یادمان باشد دگر لیلی و مجنونی نیست
 به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
 
 یادمان باشد که در این بحر دو رنگی و ریا
 دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
 
 یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
 
 یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم
 طلب سوختن بال و پر کس نکنیم


نوشته شده در جمعه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 10:57 توسط ehsan| |

هوا سرد است...

تو مرا تنگ در آغوش می گیری.

تنت را بو میکشم

دستانت را می فشارم

هوا سرد است ... دلم می لرزد

اما

گرمای قلبت را حس میکنم

مست می شوم در ثانیه هایی که با عطر تنت نفس میکشم.

همه عمر شراب شیراز خواهی ماند

آنجا در آن دور دست ها

خواهم نشست و بالاپوش بنفش را بخود می پیچم.

همراه لای لای صندلی، زمان را ورق خواهم زد

لبخند میزنم... لبخند می زنی برای همه‌ی گذشته ها

سهم من... همه‌ی خاطرات تو شد برای همه عمر

 

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:3 توسط ehsan| |

 

 

 

 

 

 

 

اي دل بازهم براي تومي نويسم

براي توكه با تو بودنم تنها دليل بودن است

براي تو كه بي توام در زندگي قراري نيست

براي تو كه با تپشت مي تپم وبا نفست نفس مي كشم

براي تو كه درقصر دلم برتخت نشسته اي

آري براي تو

بنشين وحكومت كن كه محكم جايي داري

وهر روز هنگام شفق برلب ايوان بيا

و رقص دخترك خيال رادرباغ گل قصرت نظاره گر باش وببين كه اين دخترك باگيسوان بلند

و چشمان دلفريب چگونه تو را مي لرزاند

ببين با آن ترانه مست كننده اش چگونه تو را مست مي كند

و آنگاه كه تو دوان دوان به سويش مي شتابي تااو را درآغوش كشي

ولبانش را چون غنچه اي برچيني اوسيمرغ افسانه هامي گردد

وآرام وسبك پرميزند وازدستت مي گريزد

مي رود تا باغي ديگربيايد

ودرآن نغمه سرايي كند

وآنگاه تو بي جان برروي گلهاي سپيد وقرمزمي افتي

خسته ترازخسته ترينها

به هرسومي نگري چشمان اورامي بيني

به هرآوايي گوش مي دهي صداي اورامي شنوي

خدايـا مراچه شده؟؟!!

هرروز در شفق به آن اميد كه اوراببيني

برلب ايوان مي آيي و دوباره نيمه شب به سراي تنهايي خود بازمي گردي

ديگر رقص گلها هم تورانمي خنداند

ديگر نگاه عاشق شاپركان هم درتولرزش ايجادنمي كند

تنهايك نگاه!

يك صدا!

وآنگاه كه غمگين و افسرده دربسترآرميده اي

ونمي خواهي چشم به دنياي اطراف بگشايي نغمه اي آشكارتورابيدارمي كند

ديگروقت نشستن نيست

برخيزو برو

آري اوآمده اودوباره بازگشته

برمي خيزي ودوان به سوي ايـوان مي روي اورا مي بيني

چون روز اول زيباودلفريب ونغمه خوان

اين باراوست كه به نظاره جسم بي جان توايستاده

اوست كه برق مرواريدچشمانت رامي بيند و مي لرزد و توان پريدن ندارد

آنقدرنگاهش كن تا جذبت شود وبه سويت بيايد

وبعد....دخترك زيبا

دوان دوان ازپله هاي قصربالامي آمد

در حاليكه خرمن گيسوانش با آهنگ تپش قلبش برروي شانه هايش به رقص آمده بودند

چشمان دلفـريبش بـامـرواريــد اشكش همچون گوهري مـي درخشــيـد

و من آرام به كـناري ايستاده و او رانظاره مي كردم

ديگرتاب نياوردم

دويدم واورا درآغـوش كـشـيـدم

وفرودآمدنش رادرفـرودگاه دلـم تبريك گفتم.

نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:59 توسط ehsan| |


Power By: LoxBlog.Com